استاد پناهیان نگاهی دیگر به داستان "خلخال پای دختر یهودی"
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
-=-=-=-=-=-=-=- داستان خلخال پای دختر یهودی -=-=-=-=-=-=-=-=-
پس از جنگ صفین، معاویه به برخی مناطق سرزمین اسلامی تسلط یافت و به کشتار مسلمانان و غارت اموال آنان دست زد. وی به «سفیان بن
عوف غامدی» مأموریت داد تا به شهر انبار یا مداین در جوار کوفه پایتخت خلافت علی علیهالسلام بود، حمله برد، مخالفان حکومت او را بکشد و اموال آنان را غارت کند.
سفیان بن عوف به دستور معاویه، ابتدا به منطقهای بنام «هیت» آمد و چون در آنجا مقاومتی ندید، به انبار رفت. در آنجا والی انبار را که «اسرس بن حسان بکری» نام داشت و همراه با سی تن از یارانش مردانه مقاومت میکردند، به شهادت رساند. سپس شهر انبار را غارت کرد، اموال مردم را ربود و به نزد معاویه بازگشت.19
خبر ناگوار قتل و غارت مردم انبار به امام علیهالسلام رسید. امام با شنیدن این خبر تأسف بار، برای مردم کوفه سخنرانی کرد و آنان را به یاری طلبید.
ابن ابی الحدید معتزلی شارح نهج البلاغه میگوید:
سپس امام ساکت شد به امید آن که دعوتش را اجابت کنند یا کسی از میان آنان (به حمایت از علی علیهالسلام) سخن بگوید. امّا هیچ کس حتی کلمهای بر لب نراند. وقتی امام سکوت آنان را دید، از منبر به زیر آمد و پیاده به سوی نخیله (آمادگاه لشکر در بیرون کوفه) روی نهاد. مردم پشت سر او حرکت کردند تا این که گروهی از بزرگان کوفه پیرامون او را گرفتند و گفتند: «ای امیرمؤمنان! برگرد که ما برای تو کافی هستیم». امام فرمود: «نه مرا کفایت میکنید و نه خودتان را!» با این حال، دست از امام برنداشتند تا این که او را به خانهاش برگرداندند. ولی پیوسته آن بزرگوار را اندوهگین و گرفته خاطر میدیدند. چون خبر رسیده بود که سفیان بن عوف با لشکر زیادی به سوی کوفه حرکت کرده است، علی علیهالسلامسعید بن قیس را با هشت هزار نفر به جنگ او فرستاد. سعید پس از رسیدن به عانات20 و فرستادن «هانی بن خطاب» به اراضی قنّسرین، آگاه شد که سفیان بن عوف به شام برگشته است. از این رو او نیز با همراهان خود به کوفه بازگشت.
هنگامی که سعید بن قیس از مأموریت نظامی بازگشت، علی علیهالسلام بیمار و بستری بود و قدرت نداشت تا در میان مردم سخرانی کند. از این رو، در «باب سدّه» که به مسجد کوفه متصل میشد، نشست در حالی که دو فرزندش حسن و حسین علیهالسلام، و عبدالله بن جعفر نیز با او بودند. در این هنگام غلام خود را که «سعد» نام داشت، صدا زد و نوشتهای به او داد و دستور داد بر مردم بخواند. سعد، به پا ایستاد و در حالی که علی علیهالسلام صدای او را میشنید و از پاسخ مردم آگاه میشد، این خطبه را قرائت کرد...»21
خطبهی 27 نهج البلاغه که با بیان فضیلت جهاد آغاز میشود و با شکایت امام از مردم به دلیل سستی و سردی در جنگ با معاویه ادامه مییابد. نشانگر اندوه فراوان امام از ماجرای حملهی سردار معاویه به انبار و تعرّض به زنان مسلمان و ذمّی است. نکتهی شگفتیآور در این عبارت آن است که امام علیهالسلام تعرّض به زن کتابی و اهل ذمّه را در کنار تعرض و جسارت به زن مسلمان قرار داده است و به طور یکسان از هر دو واقعه شکایت میکند. آن حضرت میفرماید:
وَ هذا اخو غامةٍ قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُه الاَنْبارَ وَ قَد قَتَلَ حَسّانَ بْنَ حَسّانِ البَکْریِّ و اَزالَ خَیْلَکُمْ عَن مَسالحِهِا و لَقَد بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کانَ یَدْخُلُ عَلَی الْمَرأَةِ المُسْلِمَةِ وَ الأُخری المُعاهَدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَها و قُلْبَها و قَلائِدَها و رِعاثَها ما تَمْتَنِع مِنْهُ الاّ بالإسْتِرْجاعِ و الإسْتِرْحام، ثُمَّ انْصَرَفُوا وافِرینَ، مانالَ رَجُلاً مِنْهُمْ کَلْمٌ ولااُریقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أنَّ امْرَأً مُسْلِما ماتَ من بَعدِ هذا أَسَفَا ما کانَ بِه مَلُوما بَل کانَ به عِنْدی جَدیرا.22
اکنون این شخص غامدی است که سواران او وارد شهر انبار شده و حسان بن حسان بکری را کشته و لشکریان شما را از حدود آن شهر دور گردانیده است شنیدهام که مردی از لشکریان او به خانه ی زن مسلمان و زن دیگر غیرمسلمانی که در پناه اسلام جان و مالشان محفوظ بوده است، وارد شدهاند و خلخال از پا و دست بند از دست و گردنبند از گردن و گوشوارههای آنها را از گوششان بیرون آورده و ربودهاند، در حالی که هیچ وسیلهای برای دفاع جز گریه و التماس نداشتهاند. آنان با غنیمت فراوان برگشتهاند بدون اینکه حتی یک نفرشان زخمی گردد یا قطره خونی از ایشان ریخته شود.23
اگر از این پس، مسلمانی از غم چنین حادثهای بمیرد، جای ملامت نیست، بلکه به نظر من سزاوار است.24
امام علی علیهالسلام، ربوده شدن زیور از پای یک زن یهودی یا مسیحی را آنچنان دردآور میداند که مرگ انسان مسلمان را برای آن شایسته میشمارد.
منبع نوشته : http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900901000862